سه جنبه نقد هنری
ارسالي فرزاد ساحل ارسالي فرزاد ساحل


هر اثر هنرى، كلِّ يكتا و منفردى است: «ارگانيسمى» مستقل و هنرى و برخوردار از «حيات» و واقعيتى خاص خويش است. ولى، ازاين گذشته، پديدارى تاريخى نيز هست: محصول هنرمندى مشخص و متعلق به مكتب و دوره و فرهنگى معين و مصداقى از ويژگيهاى‏سبكى است كه وجه مشترك آن و آثار ديگر همان هنرمند و همان مكتب و دوره و فرهنگ است. و سرانجام اينكه كارهاى هنرى از جهت‏خوبى و حقيقت و اهميت مختلفند: هر اثر هنرى يا تا درجه‏اى مخصوص به خود از كمال و حقيقت و عظمت بهره مى‏برد، يا ناقص وكاذب و پيش پا افتاده است. ناقد شايسته هر سه جنبه كار هنرى را به حساب مى‏گيرد. همين طورند افراد غير اهل فن ولى برخوردار از حساسيت هنرى، هر چندشايد از لحاظ دقت روش و اصابت نظر تاريخى به پاى ناقد نرسند. ناقد مى‏كوشد از طريق باز آفرينى حساس و هنرمندانه، به درك اثرهنرى با تمام يكتايى مستقل آن كامياب شود. اما براى باز آفرينى كار هنرى به نحو كافى و وافى، نخست بايد «زبان» هنرمند را بفهمد، واين خود مستلزم آشنايى با سبك اثر و بستر تاريخى آن است. منتها بازآفرينى از جنبه تاريخى نيز جامع همه جوانب واكنش نقدى‏نيست، زيرا واكنش نقدى مستلزم ارزيابى كار هنرى هم از جنبه كيفيت هنرى و هم از جنبه حقيقت و اهميت معنوى آن است. بنابراين،نقد داراى سه جنبه است: جنبه تاريخى، جنبه بازآفرينى، و جنبه داورى. هر يك از اين سه با جنبه‏اى نظير آن در خود كار هنرى مرتبط مى‏شود: نقد تاريخى با خصلت و گرايش تاريخى اثر؛ بازآفرينى نقدى با فرديت هنرى يكتاى آن؛ داورى نقدى با ارزش هنرى كار. اين‏سه جنبه نقد عواملى هستند در يك فرايند ارگانيك و همه متقابلاً يكديگر را محدود و مقيد مى‏كنند. نسبتشان با هم درست مانند نسبت‏متقابل سبك و فرديت و ارزش در اثر هنرى است. نقد تاريخى متكفل تعيين ماهيت و قصد بيانى كارهاى هنرى در بستر تاريخى آنهاست و بايد، از سويى، اصالت متون و آثار را معلوم‏كند و، از سوى ديگر، به تعبير و تفسير آنها با در نظر گرفتن شواهد زندگينامه‏اى و اجتماعى و فرهنگى اهتمام ورزد. تنها از اين راه‏مى‏توان به فهم اين امر اميدوار بود كه پديد آورندگان يا سازندگان كارهاى هنرى قصد بيان چه چيزى را داشته‏اند. فقط با توجه به علاقه‏هاو زمينه‏هاى فرهنگى خود پديد آورندگان تعبير و تفسير قصد آنان امكان‏پذير مى‏شود.
باز آفرينى نقدى عهده‏دار اين است كه به وسيله واكنش حساس هنرمندانه و به يارى قوه تخيل دريابد كه هنرمند در فلان كار مشخص‏هنرى به بيان چه چيزى كامياب شده است. طبيعى و كاملاً درست است كه ناقد باز آفريننده آنچه را در مى‏يابد با علاقه‏ها و نيازهاى‏خودش مرتبط سازد. اين كار در بازآفرينى نقدى داراى جنبه اساسى نيست مگر تنها از اين حيث كه به فهم ناقد از كار هنرى و قصد بيان‏شده آن به طور مثبت كمك كند. پيشوند «باز» در واژه «باز آفرينى» داراى اهميت حياتى و تعيين كننده است. داورى نقدى بايد به اين مهم بپردازد كه ارزش هر كار هنرى را نسبت به كارهاى هنرى ديگر وساير ارزشهاى انسانى ارزيابى كند. چنانكه خواهيم ديد، اين تعيين ارزش مستلزم توسل به دست‏كم سه ملاك قابل تفكيك از يكديگر است: نخست، ملاك صرفاً زيبايى شناسانه خوبى كارهنرى از جهت صورت (يا فرم)؛ دوم، ملاك معرفتى؛ و سوم، ملاك اهميت و معنا و عظمت وعمق. بايد متوجه بود كه اين سه جنبه نقد در واقع به منزله سه برخورد مكمل با كار هنرى است، وهر شيوه برخورد را تنها همراه دو شيوه ديگر مى‏توان به نحو مؤثر مورد كاوش و بررسى قرار داد.پژوهش تاريخى جدا از باز آفرينى توأم با حساسيت و ارزيابى از طريق داورى، حاصلى جزفهرستى خشك و بيروح از واقعيات «عينى» تاريخى نخواهد داشت كه بتنهايى در تعيين ماهيت‏هنرى و ارزش كارهاى مورد نظر شكست خواهد خورد. كوشش براى باز آفرينى كار هنرى بدون‏فهم بستر تاريخى آن بناچار از آفرينش مجدد قاصر خواهد ماند و چيزى غير از واكنشى صرفاً ذهنى نخواهد بود. واكنش زيبايى شناسانه آدمى در برابر هنر اگر با ارزيابى آن به يارى معيارهاى‏هنرى مناسب همراه نباشد، هيچ گونه قدر و اهميتى به لحاظ هنرى نخواهد داشت. و اگر اين‏ ارزيابى بدون ديدگاه تاريخى و حساسيت هنرى صورت بگيرد، ناگزير در تنگنايى صرفاًآكادميك يا علمى يا اخلاقى محصور خواهد ماند. پس شرط دريافت ناشى از باز آفرينى و ارزيابى محصول داورى، جهت يابى تاريخى است.كسى براستى به باز آفريدن كار هنرى موفق مى‏شود كه محتوايى را كه پديد آورنده در آن بيان‏كرده است دريابد، بدين معنا كه بتواند آن را در مقام وسيله ارتباط و مفاهمه مورد تعبير و تفسيرقرار دهد. اينگونه دريافت نه تنها مستلزم فهم عمومى وسيله هنرى به كار رفته، بلكه نيازمندآشنايى با زبان و اصطلاح هنرمند است، و آنچه اين دو را تعيين مى‏كند مكتب و دوره و فرهنگ‏و شخصيت اوست. دريافت مورد بحث همچنين مستلزم شناخت عصر هنرمند و آگاهى ازمحيط فكرى و روحى اوست. بدون اينگونه جهت يابى تاريخى، هيچ ناقدى، هر قدر هم داراى‏حساسيت هنرى، از دام «احساسات سطحى» رهايى نخواهند يافت، بدين معنا كه آنچه را در كارهنرى نيست در آن داخل خواهد كرد و به دريافت برخى از عناصر و اجزاى آن كامياب نخواهدشد. ارزيابى محصول داورى نيز دلبخواهى و نامنصفانه خواهد بود اگر بر فهم تاريخى و عينى‏آنچه مورد ارزيابى است استوار نباشد. پيش از اينكه بپرسيم «فلان چيز چه ارزشى دارد؟»، بايدسؤال كنيم «فلان چيز چيست؟»، و به اين سؤال فقط مى‏توان در چارچوب تاريخ پاسخ داد.
به همين سان، اساس نقد تاريخى و داورى نقدى نيز باز آفرينى كار هنرى با تمام فرديت وتشخص آن است. كار مورخ هنر و ادبيات مشروط و مقيد به اينگونه باز آفرينى است، زيراموضوع بررسى او فقط بر اساس واكنش بيواسطه و مستقيم هنرى تعيين مى‏شود. فقطحساسيت هنرى آدمى آشكار مى‏كند كه چه چيزى «كار هنرى» است يا نيست، و بنابراين، چه‏چيزى موضوع تاريخ هنر و ادبيات قرار مى‏گيرد يا نمى‏گيرد. از سوى ديگر، فقط چيزى رامى‏توان موضوع ارزيابى معتبر هنرى قرارداد كه با صحت و امانت باز آفرينى شده باشد. كار بردمكانيكى قواعد و اصول نمى‏تواند پايه ارزيابى واقع شود. بايد بتوانيم آنچه را مورد داورى قرارمى‏دهيم «احساس كنيم»؛ ارزيابى ما بايد بر اساس تجربه بيواسطه‏اى كه مستقيماً از كار هنرى‏حاصل مى‏كنيم صورت گيرد. و سرانجام اينكه ارزيابى محصول داورى گر چه به يك معنا اوج نقادى است، ولى از آغاز درسراسر عمل نقد وجود دارد. هر قدر هم كه بكوشيم تا پايان باز آفرينى و پژوهش تاريخى،ارزيابى را به تأخير اندازيم، باز مى‏بينيم كه از اول به ارزيابى كار هنرى مشغول بوده‏ايم. ازارزش‏گذارى در انديشه و كردار گريزى نيست. همينكه با كار هنرى روبرو شويم، شروع به‏ارزيابى آن مى‏كنيم، صرف‏نظر از اينكه اين ارزيابى چقدر هنوز در مرحله آغازين باشد و، با توجه‏به شواهد تاريخى جديد و يافته‏هاى محصول باز آفرينى مجدد، چند بار مورد باز نگرى قرارگيرد. اين وسواس ارزيابى نه تنها گريزناپذير است، بلكه از نظر پژوهش تاريخىِ سودمند و بازآفرينىِ ثمربخش هنرى نيز جنبه اساس دارد. پژوهش تاريخيى كه از آغاز تا انجام به راهنمايى‏ارزشها و معيارهاى هنرى يا غيرهنرى صورت نگيرد و فاقد ديدگاه ارزشى باشد، پيش پا افتاده وبى‏تأثير خواهد بود. هر تحقيق تاريخى، چه در هنر و چه در حوزه‏هاى ديگر، به شرطى نتايج‏مهم و پرمعنا خواهد داد كه به هدايت اصول ارزشى به انجام برسد. باز آفرينى هنرى نيز اگركيفيت هنرى و حقيقت و اهميت و معناى هنر را ناديده بگيرد، چيزى جز هوسبازى و ملاعبه‏نخواهد بود. حتى زيبا پرستانى كه هنر را براى خود هنر مى‏خواهند و به حقيقت و اهميت آن‏اعتنايى ندارند، اگر تيز بينى به خرج دهند، متوجه كيفيت «ناب» اثر هنرى خواهند شد و به‏لطافت ذوق زيبايى‏شناسى خويش آفرين خواهند گفت.
بنابراين، ناقد جامع‏الاطراف و كامل آنچنان كسى است كه در جهت‏گيرى تاريخى نسبت به‏كار هنرى و باز آفرينى و ارزيابى آن يكسان زبر دست باشد. هيچ ناقدى نمى‏تواند از هر يك ازاين سه نظر دچار نقص و كمبود باشد. ولى هر ناقدى از جهت خلق و خوى و آموزشى كه ديده،در برخورد با آثار هنرى در رشته‏هاى مختلف، در اساس شيوه برخوردى از جنبه تاريخى يا بازآفرينى يا داورى اتخاذ مى‏كند. غلبه هر يك از اين سه استعداد و علاقه در ناقد، او را متعلق به‏يكى از نهضتهاى نقدى و فرهنگ وى معرفى خواهد كرد. وجه تمايز اين نهضتها از يكديگر،تأكيد هر كدام بر جنبه خاصى از نقادى است كه ممكن است قرنها ادامه يابد ولى در بعضى‏دوره‏هاى تاريخ حائز اهميت ويژه شود. طورمثال، در فرهنگ اروپايى، مكتب نقد «نئوكلاسيك»عمدتاً به داورى تمايل داشت و وجه امتياز آن پيروى از اصول گرفته شده از كتاب فن شعرارسطو بود و بازار آن در سده‏هاى هفدهم و هجدهم رونق داشت. مكتب نقد «رمانتيك» بيشتر به‏بازآفرينى گرايش داشت و بر نبوغ تأكيد مى‏گذاشت و معتقد بود كه كيفيت هنرى عقلاًتحليل‏پذير نيست و فهم و دريافت هنرى به طور شهودى حاصل مى‏شود. اين مكتب در نيمه‏نخست قرن نوزدهم رواج داشت. و سرانجام مكتب جديد پژوهش تاريخى در ادبيات و هنرهاى‏زيباست كه در نيمه دوم قرن نوزدهم اهميت روز افزون يافت و هنوز شيوه برخورد فائق با هنراست. تكرار مى‏كنم كه اين نهضتها فقط از جهت تأكيد بر يكى از جنبه‏هاى نقد با هم تفاوت‏دارند، و شخصيتهاى برجسته در هر يك، در هر سه شيوه نقادى استعداد فوق‏العاده داشته‏اند.ناقدان بزرگ جوّ فكرى روزگار و فرهنگ خويش را منعكس مى‏كنند و به يكى از سه نهضت‏بزرگ نقدى تمايل نشان مى‏دهند. اين سه جنبه نقد مآلاً به يكديگر وابستگى متقابل دارند. براى اينكه هرگز از اين امر غافل‏نشويم، بايد توجه كنيم كه ترتيب منطقى جنبه‏هاى مذكور با تقدم و تأخرشان از حيث روانى‏تفاوت مى‏كند. پژوهش تاريخى منطقاً مقدم بر باز آفرينى هنرى و شرط لازم آن است (هر چندشرط كافى نيست)، زيرا كار هنرى (بويژه اگر متعلق به عصر يا فرهنگ ديگرى باشد) بدون جهت‏يابى تاريخى قابل فهم نيست. باز آفرينى نيز به نوبه خويش شرط لازم داورى نقدى است (هرچند شرط كافى نيست)، زيرا فقط چيزى را مى‏توان به نحو مفيد معنا ارزيابى كرد كه قبلاً ازطريق باز آفرينى درك شده باشد. اما وقتى از جهت روانى به چيزى علاقه‏مند باشيم، اين ترتيب‏معكوس مى‏شود. معمولاً زحمت باز آفرينى چيزى را بر خود هموار مى‏كنيم كه در نظر اول‏علاقه هنرى ما را برانگيخته باشد (يعنى ارزيابى محصول داورى ما درباره آن كمابيش مساعدباشد)؛ و در قلمرو هنر، انگيزه پژوهش تاريخى معمولاً تمايل درك بهتر چيزى است كه قبلاً آن‏را باز آفرينى كرده‏ايم و به ما لذت داده است.
ممكن است بگويند كه ارزيابى محصول داورى و دفاع از آن، حق ويژه ناقد است، و علاقه‏مردم غير اهل فن به باز آفرينى و التذاذ هنرى محدود مى‏شود. ولى پافشارى بر اين فرق ميان‏ناقد و غير اهل فن، تصويرى معوج و منحرف از ماهيت يكپارچه واكنش آدمى نسبت به هنرعرضه مى‏كند. حقيقت اين است كه شخص غير اهل فن نيز آنچه را درك مى‏كند و از آن لذت‏مى‏برد پيوسته مورد ارزيابى قرار مى‏دهد، و اكثر ناقدان حرفه‏اى نيز به اين جهت اين پيشه رابرگزيده‏اند كه از توان فوق‏العاده باز آفرينى و التذاذ هنرى بهره مى‏برند. هر چه مسأله را بيشتربسنجيم، بيشتر به اين نتيجه گريزناپذير خواهيم رسيد كه كسى كه به طور جدى به هنر بنگرد،يعنى هم باز آفرينى و هم داورى كند، ولو به توان نقدى لازم مجهز نباشد، در مقام ناقد قرارمى‏گيرد.
June 26th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری